فرزانه صیاد
فرزانه صیاد
بانو "فرزانه صیاد"، شاعر ایرانیست.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
اين سكوت هر جایی را جمع كن
به صدای گنجشكانی گوش بسپار
كه از بارانهای بسيار
سيراباند
با چينه دانی پر از حرف
بر تن تاكی خسته...
حتا از شكاف همين ديوار
كه روز با چشمان ميشی
نظارهگر است
اين سكوت را بشكن!
جان گياهی سبز شود
ابرها ببارند
روی دست زمين
از گلوی خشكيده سطر سطر اين كلمهها
در ريههای شعر...
آه انگار نه انگار
كه در پيراهن باغچه
عطر گلی كمياب میشود.
(۲)
شبیه تو،
که مرا زابراه باران کرد،
مثلِ پنجرهای در چگالی ابرها
جرم انتظار را
توهم هر آه،
آبستن کرد
من و این پردهها
به پای تو هر شب کنار میرویم
کجای فاصله
قدم رنجه میکنی!
ماه این قصهها
پشت دستهایم، خواب رفت!.
(۳)
زخمی که روی پای خودش ایستاده،
عمقش را فریاد نمیزند
پا به پای دردهایش بزرگ میشود!.
(۴)
من و تو در دلِ خود دردِ چون پَرک داریم
میان سینهِ خود آهِ پر تَرک داریم
اگرچه معجزه دست ما قلم شده است
ولی به صفحه دل عشق را بیکلک داریم
به سمت فاصلهها در حوالیِ هر عصر
نگاه، روی تنِ دشتِ قاصدک داریم
اگر چه زخمِ دلِ ناشکیبمان باز است
میان دکهِ دل سنک چون نمک داریم
چگونه دل بکنم از خیالِ بودن تو
که بار دوش شدیم و غمی یدک داریم.
(۵)
دستانت
ادامه راه،
پلی كه مرا
به تو میرساند؛
کمی نزدیکتر بيا
میخواهم در عطر پيراهنت
گم شوم!.
(۶)
خالق این شعری،
شعری که شروعش از من؛
و پایانش در دستان توست!!
(۷)
سراغت را از کدام واژه بگیرم
که هیچ واژه سراغ تو را نگیرد؟!
کدام استعاره،
کدام تشبیه؛
دست تمام سطرها بسته است
و انگار در گلوی شعر
نام تو آرام
پژواک میشود
آوازی تا دور دستهای جان
هیاهویی که
کبریت و کاغذ نمیشناسند
با پنبه سر میبرد...
(۸)
مرا نسپار
به هقهقهایِ بیپدر
به خوابهايی
كه از آستينشان
عطر كافور میچكد
از چالههايی كه در چشمانم
گور خود را كندهاند
بگذار واژههای خيس من
تا حوالی انتظار تو
پر كشند!.
(۹)
كسی يادش هست؟
شاخهای بودم
شكسته
در سيلی باد...
حالا درختم
ايستاده
در دل جنگلی دور!!!
(۱۰)
دلم خون است
ننگ جنگ
با بمب و تفنگ
پاک نمىشود!
بانو "فرزانه صیاد"، شاعر ایرانیست.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
اين سكوت هر جایی را جمع كن
به صدای گنجشكانی گوش بسپار
كه از بارانهای بسيار
سيراباند
با چينه دانی پر از حرف
بر تن تاكی خسته...
حتا از شكاف همين ديوار
كه روز با چشمان ميشی
نظارهگر است
اين سكوت را بشكن!
جان گياهی سبز شود
ابرها ببارند
روی دست زمين
از گلوی خشكيده سطر سطر اين كلمهها
در ريههای شعر...
آه انگار نه انگار
كه در پيراهن باغچه
عطر گلی كمياب میشود.
(۲)
شبیه تو،
که مرا زابراه باران کرد،
مثلِ پنجرهای در چگالی ابرها
جرم انتظار را
توهم هر آه،
آبستن کرد
من و این پردهها
به پای تو هر شب کنار میرویم
کجای فاصله
قدم رنجه میکنی!
ماه این قصهها
پشت دستهایم، خواب رفت!.
(۳)
زخمی که روی پای خودش ایستاده،
عمقش را فریاد نمیزند
پا به پای دردهایش بزرگ میشود!.
(۴)
من و تو در دلِ خود دردِ چون پَرک داریم
میان سینهِ خود آهِ پر تَرک داریم
اگرچه معجزه دست ما قلم شده است
ولی به صفحه دل عشق را بیکلک داریم
به سمت فاصلهها در حوالیِ هر عصر
نگاه، روی تنِ دشتِ قاصدک داریم
اگر چه زخمِ دلِ ناشکیبمان باز است
میان دکهِ دل سنک چون نمک داریم
چگونه دل بکنم از خیالِ بودن تو
که بار دوش شدیم و غمی یدک داریم.
(۵)
دستانت
ادامه راه،
پلی كه مرا
به تو میرساند؛
کمی نزدیکتر بيا
میخواهم در عطر پيراهنت
گم شوم!.
(۶)
خالق این شعری،
شعری که شروعش از من؛
و پایانش در دستان توست!!
(۷)
سراغت را از کدام واژه بگیرم
که هیچ واژه سراغ تو را نگیرد؟!
کدام استعاره،
کدام تشبیه؛
دست تمام سطرها بسته است
و انگار در گلوی شعر
نام تو آرام
پژواک میشود
آوازی تا دور دستهای جان
هیاهویی که
کبریت و کاغذ نمیشناسند
با پنبه سر میبرد...
(۸)
مرا نسپار
به هقهقهایِ بیپدر
به خوابهايی
كه از آستينشان
عطر كافور میچكد
از چالههايی كه در چشمانم
گور خود را كندهاند
بگذار واژههای خيس من
تا حوالی انتظار تو
پر كشند!.
(۹)
كسی يادش هست؟
شاخهای بودم
شكسته
در سيلی باد...
حالا درختم
ايستاده
در دل جنگلی دور!!!
(۱۰)
دلم خون است
ننگ جنگ
با بمب و تفنگ
پاک نمىشود!
- ۴.۸k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط